۱۳۸۸ شهریور ۷, شنبه

راه جابجايي نرم و قانوني قدرت، « مسدود» است!

ده سال قبل، وقتي «سعيد عسگر» از كنار، به صورت «سعيد حجاريان» عضو وقت شوراي شهر تهران نزديك شد و اسلحه اش را به صورت حجاريان نزديك و شليك كرد، «حجاريان» هدف گلوله كينه و خصومت شخص آيت الله خامنه اي قرار گرفت، نه سعيد عسگر! از عصر همان روز، من مسئول ستاد خبررساني وضعيت سعيد حجاريان در بيمارستان سينا (زير نظر شوراي شهر و خانواده حجاريان) شدم و تمام 17 روزي كه سعيد در كما قرار داشت، شبانه روز در بيمارستان بودم. بسياري از شخصيتهاي سياسي كشور به ديدار حجاريان در اغماء آمدند و بعد از مصاحبه اي كه در جايگاهي كه براي كنفرانسهاي مطبوعاتي تيم پزشكان ترتيب داده بوديم، با خبرنگاران گفتگويي مي كردند و مي رفتند. در بسياري از ديدارها من كنار تخت سعيد ايستاده بودم و واكنشها و احساسات گوناگون دوستان و دشمنان حجاريان را مي ديدم. به وضوح مي توانستم در چهره برخي عيادت كنندگان، «حسرت» را ببينم! حسرت از هدف گيري ناشيانه سعيد عسگر! و هراس احتمال زنده ماندن سعيد، كه همان روزها حسين شريعتمداري و كيهان او را «سعيد عزيز!» خطاب و برايش به ظاهر دلسوزي مي كردند! اما بيشتر از همه، آن «حسرت» را در چهره آقاي محمدي گلپايگاني ديدم. رئيس دفتر مقام معظم(!) رهبري! عصر يكي از همان روزها، يك تاكسي پژوي ساده (!) با چهر سرنشين اجازه يافت وارد محوطه اختصاصي ساختمان شرقي بيمارستان (محل درمان سعيد) شود. داخل تاكسي، چهار مرد تنومند نشسته بودند. وقتي پياده شدند، نفر وسطي عمامه سفيدي بر سر خود گذاشت و ناگهان تبديل شد به «حجت الاسلام محمدي گلپايگاني» رئيس دفتر مقام معظم رهبري! و بلافاصله به همراه سه محافظ تنومندش وارد ساختمان و اتاق استريل سعيد حجاريان شدند. من طبق معمول همراهي شان كردم و همزمان خانواده سعيد را خبر كردم! آقاي گلپايگاني پيام همدردي منافقانه «حضرت آقا» را به خانم دكتر مرصوصي (همسر سعيد) و مسعود حجاريان (برادر سعيد) و ساير بستگان او ابلاغ كرد و گفت «آقا» هر شب سعيد عزيز را دعا مي كنند!(كه لابد زودتر خلاص شود!) همان موقع، آن «حسرت» را در چهره آقاي گلپايگاني ديدم. مطمئن بودم دارد توي دلش، سعيد عسگر احمق را بابت نشانه گيري ناشيانه و «زخمي كردن» سعيد حجاريان به فحش و نفرين مي كشد. مطمئن بودم مقام عظماي ولايت، شب و روز دارد خداخدا مي كند، سعيد از كماء بيرون نيايد و تمام كند.
حجاريان «خار چشم» آقاي خامنه اي و بسياري از محافظه كاران و انحصارطلبان بود و هست! اما كينه شخصي مقام معظم رهبري(!) از سعيد حجاريان، دهها دليل داشت و دارد. حجاريان «عامل اصلي» زاويه گرفتن قشر بزرگ و مؤثر «دانشجو» و دانشگاهيان از «سلطان فقيه» شناخته مي شد. او همچنين تأثير بزرگي در «تحقير بزرگ رهبر» در دوم خرداد 76 توسط ملت ايران داشت. ترور سعيد با استفاده از يك موتور 1000 مخصوص سپاه و توسط عده اي بسيجي، فقط به فرمان شخص «آقا» انجام شده و بس. و حالا هم «آقا» مطمئنا" از زنده ماندن حجاريان عصبي بودند و شايد براي التيام عصبانيت «آقا»، سعيد عسگر و همدستان تروريستش را دستگير كردند و مدتي «گوشمالي» دادند و البته بعد از بخشش، پاداش خود را گرفتند و در سركوبهاي ديگر دانشجويان و مردم، با قمه و باتوم و گاز فلفل حضور يافتند! بهرحال از آنجا كه نفرين و دعاهاي «نايب خودخوانده امام زمان» آبرويي نزد «خداي ضدولايت فقيه» ندارد، خواست خدا بر اين بود كه سعيد بعد از هفده روز مداواهاي فوق العاده پزشكان و دعاهاي فوق العاده مردم شريف ايران، چشم باز كند و از كما بيرون بيايد و به زندگي بازگردد. من بعد از «بازگشت» سعيد، به خانه برگشتم.اما «احياي» او حدود يكي دو سالي وقت گرفت تا بتواند دوباره بنويسد و مرجع فكري اصلاح طلبان باشد. اين بدترين ناكامي رهبر بود و براي مدتي دست از كشتار مخالفان توسط «عوامل خودسر» برداشت؛ اما خوي كينه توز ايشان باعث شد دوباره اين اعمال و جنايات را استارت بزند و مشتي «عوامل خودسر» را با كليه تجهيزات و اختيارات فراقانوني، به قتل مخالفان يا دستگيري و ربودن آنان بگمارد.
ديروز باز هم سعيد حجاريان به «تير كين آلود» آيت الله خامنه اي گرفتار آمد و «ترور» شد! خدا كند او اين بار هم از كماي بعد از اين ترورش به سلامت (از زندان) بيرون بيايد و سلامتي اش را بازيابد. هرچند شخصا" از عمق كينه توزي آقاي خامنه اي در مورد سعيد حجاريان بسيار نگرانم و بعيد به نظرم مي رسد بگذارد «پروژه حذف سعيد»، اين مرتبه هم مانند ده سال پيش «نيمه كاره» و نافرجام بماند! ده سال قبل، كابوس شبانه آقاي خامنه اي، بيرون آمدن سعيد حجاريان از «كما» و احياي او بود. چرا بايد با خوش باوري فكر كنيم، اين بار به «احياي سعيد» رضايت خواهد داد. معتقدم حتي به رغم گرفتن اين اقارير و پخش اين اعترافات نمايشي، «كينه توزي شخصي» آيت الله خامنه اي، التيامي پيدا نمي كند و دل علي وار(!) ايشان جز با «كشتن مخالف!» ارضاء نمي شود و روح انتقامجوي ايشان آرام نخواهد گرفت. پس باز هم بايد مانند ده سال قبل، مثل اجتماعات مقابل بيمارستان سينا، بايد همگي دست به دعا برداريم و براي نجات جان سعيد و ساير دوستان، بخصوص مصطفي تاج زاده و بهزاد نبوي و محسن ميردامادي و عبدالله رمضان زاده و عيسي سحرخيز و... كه طي اين سالها، كينه هايي عميق در دل آقاي خامنه اي كاشته اند، از خداوند استمداد بطلبيم: «اللهم فك كل اسير!» بخصوص اسيران دربند حاكمان كينه توز را، خودت رهايي ببخش!
و اما بعد از اين روزها و دادگاههاي نمايشي، چه خواهد شد؟ به عقيده من، حاكميت جائر و ديكتاتور، دو گونه برخورد خواهد كرد. برخي از اين اشخاص را به مرور آزاد مي كند و دسته ديگري از «مؤثرين» را احتمالا" با حبس طولاني مدت يا احكام سنگين نگه مي دارند و يا فقط مي ترسانند و بعد از آزادي، آنها را با «شمشير داموكلس» پرونده هاي مفتوح يا حبس تعليقي، عملا" از «احياي» دوباره و فعاليت در سپهر(!) سياست ايران منع خواهند كرد! از ديدگاه مقام معظم(!) رهبري، در سپهر سياست ايران، «حزب فقط حزب علي! رهبر فقط سيدعلي!». در آسمان سياست ايران، فقط بايد يك خورشيد، آن هم «خورشيد ولايت» نورافشاني و دّرافشاني(!) كند و ديگران، «هيچ» نيستند. ذوب شدگان در آن خورشيد، تنها هنگامي «ستارگان» اين آسمان به شمار مي آيند كه نور و مشروعيت شان را از همان منبع نور، يعني از خورشيد ولايت مطلقه فقيه گرفته باشند! بنابراين شرط حاكمان مطلق گرا، چنانچه در كيفرخواست امروز به شكلي غيرحقوقي مطرح شده است، «انحلال حزب مشاركت و مجاهدين و كارگزاران» است. ساير احزاب هم از ديدگاه آقايان، آن قدر قوي نيستند كه قابل كنترل نباشند و به وقتش، مثل «مصطفي كواكبيان» رئيس يك حزب اصلاح طلب كوچولو(!) حتي در مراسم تنفيذ رئيس جمهور منصوب مقام عظماي ولايت هم شركت مي كنند! همان چند حزب كم شمار و كنترل شدني، براي «نمايش دموكراسي» در نظام جمهوري اسلامي كافي هستند. «حزب» براي مقامات نظام مثل داروي لازمي است كه «دوز» دارد. نبايد از يك اندازه اي بيشتر شود، و نبايد مطلقا" نباشد! براي اين نظام كه ادعاي تلفيق دين و دولت و مذهب و سياست را دارد و سعي دارد اثبات كند هم «جمهوري» و هم «اسلامي» است، بايد «دوز» كمي از احزاب قابل كنترل، توسري خور و حرف گوش كن وجود داشته باشند و هر از گاهي، نقش اپوزيسيون داخلي را ايفا كنند تا خداي نكرده شائبه ديكتاتوري و سلطانيزم ولي فقيه در ذهن كسي پيش نيايد. دقت كنيد ترس نظام از اين «وصله» سلطانيت و ديكتاتوري، آن اندازه بالاست كه در اعترافات، حجاريان را وادار كردند اين نظريه را پس بگيرد و در نقد آن سخن بگويد. به هزار و يك دليل، مقامات نظام نيازمند و محتاج هستند كه اثبات كنند در كشور «دموكراسي» برقرار است و به قول احمدي نژاد «آزادي تقريبا" مطلقي داريم!» اما دموكراسي از نوع خاصي كه انتخابات اخير، نسخه جامع و كامل آن را به نمايش گذاشت. نظام براي تسلط بر مردم بيخبر و اقشار ناآگاه، كه رأي لازم براي «نمايش انتخابات» را به طور سنتي به صندوقهاي رأي مي ريزند، نياز دارد آنان را با صدا و سيمايش قانع كند كه خدا فقط يك «دفتر نمايندگي» روي زمين دارد و آن هم آقاي خامنه اي است و سايرين همگي دشمن و مزدوران اجانب و بيگانگان هستند و الي آخر! بنابراين دوستان دربند ما، به شرطي مي توانند آزاد شوند كه «كاملا" حذف شوند!»: يعني كناره گرفتن از فعاليت سياسي، يا فعاليت سياسي تازه اصولگرايانه و با تبعيت كامل از مقام معظم رهبري، و يا «خروج از كشور»! بخشي از اصلاح طلبان ناگزير شوند به خارج بروند تا نظام آنها را مانند فاطمه حقيقت جو و پيرمؤذن و يوسفي اشكوري و دهها چهره اصلاح طلب ديگر، آمريكايي و بيگانه بنامد و نزد مردم عادي، چهره شان را تخريب كند!
سياست در نظام ولايي، «يك قبله» و «يك قبيله» بايد داشته باشد. هركسي با ما نيست، بر ماست و بايد حذف، نابود، كشته و يا خانه نشين شود. سپهر سياست ايران بايد يك خورشيد داشته باشد و ستارگانش هم به سوي قبله همان خورشيد بايستند!
اما براستي در نبود و غيبت و خانه نشيني يا هجرت فعالان مؤثر و انحلال احزاب فراگير سياسي، مقامات نظام چه فكري مي كنند؟ آيا نظام گمان مي كند با انحلال احزاب، ادعاي «دموكراسي ديني» اش حتي در ميان كشورهاي اسلامي هم مخاطبي خواهد داشت؟ آيا در نبود اين رهبران فكري، نظام خواهد توانست اقشاري مثل جوانان يا دانشجويان و نخبگان جامعه را «تصاحب» و كنترل كند و آنها را تحت كنترل خود درآورد؟ آيا فكر مي كند مي تواند سلطه بي مزاحمتي بر منابع اقتصادي كشور داشته باشد و تصميمات ماجراجويانه اي مثل «پرونده هسته اي» را بدون سئوالات و مزاحمتهاي اصلاح طلبان و روزنامه ها و بيانيه هاي حزبي شان پيش ببرد؟ كيفرخواست دادگاه ديروز را بخوانيد! سه حزب كارگزاران، مشاركت و مجاهدين انقلاب «به جرم حضور در انتخابات!» متهم به «براندازي نرم!» متهم شده اند و براي نخستين بار، در اقدامي غيرقانوني انحلال آنها تقاضاي حكم شده است! اين تازه ترين گواه اين مدعاست كه اين نظام، انتخابات و فعاليتهاي حزبي و دموكراسي را بر نمي تابد و هرگونه جابجايي مسالمت آميز قدرت از طريق انتخابات را «انقلاب مخملين» يا «براندازي نرم» مي داند!
مطمئنم سعيد و بسياري از دوستان، دقيقا" مطابق برخي اقارير ساختگي و اعترافات دروغيني كه برايش نوشته اند، عمل خواهد كرد! يعني از حزب و «كار حزبي» استعفا مي دهد و ديگر در ايران كار حزبي نخواهد كرد! او و ساير چهره هاي دادگاه امروز، ديگر «كار حزبي» نخواهند كرد و هيچ اعتقادي به «اصلاحات نرم» يا نظريات پيشين خود نخواهند داشت. گمان كنم دوستان دربند در زندان به اين نتيجه رسيده اند كه كار حزبي، چانه زني در بالا، فشار از پايين و گفتگو با سران جبار و ديكتاتور اين نظام فاسد چيزي جز تلف كردن وقت و انرژي نيست؟ نظام ولايت فقيه ساز و كار حزبي و جابجايي مسالمت آميز قدرت را از مدتها پيش، «قفل» كرده بود و دوره اي براي «گذار» و شناخت عميق اين فروبستگي و انسداد سياسي لازم بود تا «همه» اين واقعيت را تجربه و درك كنند. تمام پيام سركوبهاي بعد از كودتا و پيام دادگاههاي اخير و محاكمات، فقط يك نكته است: راه جابجايي نرم قدرت در نظام « مسدود» است! اين ما را به آستانه تازه اي مي برد. با اين سئوال كليدي كه اگر «رأي نه مردم» به نامزدهاي نظام، «انقلاب مخملين» است و اگر دموكراسي و جمهوريت در نظام فعلي محلي ندارد، پس با اين نظام چه بايد كرد؟ براي بركناري اين نظام جائير و فاسد كه با «تجاوز به زندانيان» و «دفن شبانه قربانيان بي نام و نشان» بر سر قدرت باقي مانده، چه بايد كرد؟ در مقاله بعدي اين را توضيح خواهم داد.پيش از آن شما را با مرور يك صحنه تنها مي گذارم. يكي از نزديكان صحنه قتل «ندا آقاسلطان» از لحظه افتادن او روي آسفالت نوشته است. مي گويد: «وقتي ندا افتاد، ناله اي كرد. ناباورانه به فواره خون از سينه اش نگاهي كرد و روي آسفالت افتاد! از گلويش صداي «خُر خُر» مي آمد. داشت خون بالا مي آورد. جيغ مي زدم. ياد همه دخترهاي خانواده ام افتادم. يكي فرياد ميزد:«ندا. نرو. ندا..» ناگهان چشمان او به جايي در آسمان خيره ماند و تمام كرد. اما صداي «خُرخُر» گلوي ندا، هنوز كابوس شب و روز من است.»

هیچ نظری موجود نیست: